امروز، بیستوچهارم فروردینماه، روز جهانی بازی تاجوتخته. سریالی که از مجموعه کتابهای معرکهی «نغمهی یخ و آتش» اقتباس شده.
جهان بازی تاجوتخت و تاریخچهاش اونقدر غنیه که حتی توی کتابهای فرعی هم همهاش جا نشده؛ مثلاً کتابِ حجیم «آتش و خون». ولی جورج آر. آر. مارتین نتونست توی این کتاب سلسلهی سیصدسالهی تارگرینها رو کامل روایت کنه و این کتاب قراره جلد دوم هم داشته باشه. این رو بذارید کنار این حقیقت که خود وستروس به تنهایی اندازهی هزاران سال تاریخ داره؛ دیگه اسوس و باقی جاها بماند. اینجاستکه آدم میفهمه جهان این داستان چقدر غنیه.
حالا! بهخاطر این مناسبت خفن میخوایم تاریخچهی خاندانهای عالیرتبهی وستروس رو با هم مرور کنیم و چند تا نکتهی جالب بهتون بگیم. چیزهایی که توی سریال گفته نشده!
خاندان باراتیون
باراتیونها از خاندانهای باستانی وستروس محسوب نمیشن و قدمتشون با قدمت سلسلهی تارگرین برابره. شعارشون «غضب ره ماست» ours is the fury هست و همیشه آدمهای عصبی و کمطاقتی توصیف شدهان.
اما خاندان باراتیون چطوری بهوجود اومده؟ وقتی ایگون تارگرین وستروس رو فتح میکنه، با شاههای زیادی میجنگه. اون موقعها هرجای وستروس رو که نگاه میکردی یه شاه میدیدی. ولی هفت تا شاه بزرگ داشته، برای همین هم بهش میگن هفتپادشاهی. یکی از این پادشاهان، شاه طوفان بوده؛ «آرجیلاک دورندون»
ایگون تارگرین یه برادر نامشروع داشته به نام «اوریس باراتیون»، این آقا از نزدیکترین فرماندهان ایگون هم بوده و درمجموع خیلی نفوذ داشته. وقتی شاه طوفان شکست میخوره، اوریس تنها دخترش رو به همسری میگیره و با این کار پرچم، شعار، و قلعهی دروندونها رو «غصب» میکنه. خاندان دورندون منقرض میشه و خاندان باراتیون عالیرتبه میشه.
پس باراتیونها رگ و ریشهشون از یه طرف به تارگرینها پیوند خورده و از طرف دیگه به خاندانی از پادشاهان باستانی طوفان. سابقهشون توی «غاصب»بودن هم که مشخص شد!
خاندان استارک
«زمستان در راه است…» winter is coming… مشهورترین جملهی کل داستانه! بین خاندانها هم این تنها شعاریه که داره هشدار میده و رجز و تعریف از خود نیست. استارکها از نسل «نخستین انسانها» هستن و در گذشته شاهان مقتدر شمال بودهان و از سرزمین پهناورشون نه تنها دربرابر شاهان دیگه، بلکه دربرابر مردهها و موجودات جادویی هم محافظت کردهان.
به گفتهی خیلیها، دو نوع استارک داریم. دستهی اول استارکهای یخیان که عبوس و خشکن. دستهی دوم استارکهایی هستن که خوی وحشیای دارن؛ به اینها میگن از خونِ گرگ هستن یا «زادهی گرگ» هستن. (wolf’s blood) مثال دستهی اول میشه ادارد (ند) استارک و مثال دستهی دوم میشه آریا استارک! از طرفی، نامی که برای دستهی دوم انتخاب شده، اشاره داره به قابلیت بعضی استارکها در کنترل گرگهاشون. یا بهقول گفتنی بعضی از استارکها «وارگ» هستن و میتونن توی جسم گرگهاشون برن. (یکی مثل برن استارک هم قابلیتهاش خیلی پیشرفتهتره و به گرگها محدود نیست.)
استارکها به مدت هشتهزار سال به سرزمین شمال حکمرانی کردن. از دورهی قهرمانان تا حال حاضر که والی شمالن.
مؤسس این خاندان کسی نیست جز «برندون بناگر» brandon the builder؛ کسی که قلعهی پرابهت وینترفل رو ساخته و دیوار عظیم شمال رو بنا کرده.
دربارهی برندون بناگر افسانههای زیادی وجود داره که صحتشون مشخص نیست. از اون طرف ما میدونیم که توی دیوار شمال پر از طلسمه و برای همین مردهها و شاه شب نمیتونن ازش عبور کنن. با وجود این حقایق، عدهای فکر میکنن این باور استارکها که «همیشه باید یه استارک توی وینترفل باشه» بیدلیل و خرافه نیست و محتمله که وینترفل هم طلسمی داشته باشه که به خون استارکها وابستهست.
خاندان ارین
ریشهی این خاندان به برترین و خالصترین نسل اندالهای مهاجم برمیگرده. «آرتیس ارین» کسی نبود جز شوالیهی شاهینی the falcon knight؛ بومی ویل بود و جنگجویی پرآوازه. اندالهای ویل پشتش ایستادن و با «شاه روبار دوم رویس» جنگیدند و پیروز شدند. از اون موقع سرزمین ویل با نام ارین پیوند خورده.
شعار ارینها «به بلندای افتخار» as high as honor هست.
حین نبرد «در آبهای گولتاون» یا in the waters of gulltown کشتیهای جنگی ارین و تارگرین با هم میجنگن. پیروز این میدان خاندان ارینه. دیمون والریون که فرماندهی نیروی دریایی تارگرینها بوده، توی این نبرد کشته میشه. ویسنیا تارگرین، یکی از دو خواهر ایگون، سوار بر اژدهای مخوفش واگار کل کشتیهای ارین رو میسوزونه و شکستشون توی دریا رو تلافی میکنه.
ملکه ویسنیا بیخیال ارینها نمیشه. به ویل حمله میکنه و کاری میکنه ملکهی ویل و کوهستان با تمام نیروهاش جلوی درگاه خونین صف بکشه. خودش هم به قلعهی ایری که روی کوه واقعشده میره. مسیری که به این قلعه میرسه، بسیار باریک و خطرناکه و از دل کوهستان میگذره و همینطور بالا و بالاتر میره. برای همین هم هست که ایری به تسخیرناپذیری معروفه. هیچوقت هیچ ارتش بزرگی نتونسته تسخیرش کنه. اما کسی که اژدها داره، میتونه یه راست بره توی حیاط خلوت قلعه، پسر ملکه (شاه آینده) رو برداره بذاره رو پاش و منتظر بشینه تا مادرش اون همه راه رو بیاد بالا، زانو بزنه و شکست رو بپذیره. قدرت تارگرینها، قدرت اژدهایان، اینه.
خاندان تالی
«خانواده، وظیفه، شرافت» family, duty, honor؛ شعار خاندان تالی ارزشهاشون رو فریاد میزنه.
تالیها هیچوقت شاه نبودهان، اما پیشینهشون به دوره قهرمانان برمیگرده و از نسل نخستین انسانهان. قلعهی ریورران به مدت هزارسال میزبان این خاندان بوده.
برخلاف خاندانهای دیگه، خاندان تالی با تارگرینها نجنگیدن. درعوض لردهای ترایدنت رو متحد کردن و علیه پادشاه ترایدنت و جزایر آهن، «هارن هور» جنگیدن. هارن هور پادشاه بسیار ظالمی بود و بزرگترین قلعهی وستروس رو داشت. که البته ایگون با اژدهاش، بالریون سیاه آتش به جان قلعهی هارن هال میندازه و شکوهش رو زیر پا خرد میکنه.
به پاس زحمات «ادمین تالی»، ایگون اون رو والی ترایدنت میکنه و بالأخره تالیها صاحب مقام و منصبی درخور شأنشون میشن.
خاندان گریجوی
شعار گریجویها نوع فعالیتهاشون رو مشخص میکنه: «ما نمیکاریم» we do not sow؛ بذارید براتون معنیش کنم: ما به خودمون زحمت کشاورزی، تلاشکردن و این چیزها رو نمیدیم. ما جمع میشیم، میپریم توی کشتیهامون و به سرزمینهای شما حمله میکنیم. هرچی دارید رو برای خودمون برمیداریم، میکشیمتون و به جزایر آهن برمیگردیم تا جشن بگیریم و به ستایش خدای مغروق مشغول بشیم. خداحافظ شما.
گریجویها به بزرگ خاندان «لرد دروگر پایک» the lord reaper of pike میگن؛ پایک هم که حتماً میدونید، جزیرهایه که خاندان گریجوی توش سکونت گزیدهان.
توی جزایر آهن شاهشدن مقولهی متفاوتی بوده. مراسم مخصوصی داشتهان و همیشه فرد قویتر شاه میشده. پس شاه میتونسته از هر خاندانی باشه. چند باری هم گریجویها شاه شدن. اما چی میشه که گریجویها به خاندان عالیرتبهی جزایر آهن بدل میشن؟
ماجرا برمیگرده به فتح وستروس و ایگون یکم تارگرین. وقتی ایگون به جزایر آهن یورش میبره و اونها رو مطیع میکنه، بهشون اجازه میده طبق رسوم خودشون، رهبرشون رو انتخاب کنن. اونها هم «ویکون گریجوی» رو انتخاب میکنن. از همون موقع تاحالا خاندان دیگهای لرد والامقام جزایر آهن نبوده.
آهنزادهها با کل وستروس متفاوت بودهان. نه مثل شمالیها خدایان قدیم رو میپرستیدن، نه مثل بقیه به خدایان جدید اعتقاد داشتن. آهنزادهها پرستندگان خدای مغروق بوده و هستن. منتها بهخاطر ایمانداشتن ایگون به خدایان جدید و دین «هفت»، ویکون قبول میکنه که سپتاها و سپتونها به جزایر آهن بیان و دینشون رو تبلیغ کنن. چاره دیگهای نداشته.
این اتفاق کشیشهای خدای مغروق رو ناجور عصبانی میکنه، خیلی از این کشیشها حمایت لردها رو هم داشتن. بعدها پسر ویکون مجبور میشه با یه کشیششاه شورشی در همین راستا بجنگه. وقتی پیروز میشه، پادشاه زمانه، اینیس یکم تارگرین تصمیم میگیره بهش پاداش بده. میگه هرچیزی که بخوای و بتونم مهیا کنم، بهت میدم. این گریجوی مکار هم فوری میگه این سپتاها و سپتونها رو بنداز بیرون. ما نمیخوایمشون. شاه تارگرین هم نمیتونسته زیر حرفش بزنه، پس به ناچار میپذیره.
خاندان لنیستر
لنیسترها ثروتمندترینِ خاندانهای عالیرتبهان. تاحالا براتون سؤال شده چطوری؟ خب، مشخصه که بهخاطر معادن طلایی که تحتاختیارشونه این ثروت رو به دست آوردهان. اما اون معادن چطوری گیرشون اومده؟
در دوره قهرمانان، شخصی بوده به نام «لنِ دانا» lan the clever که به فریبندگی مشهور بوده. صاحب اصلی قلعهی کسترلی راک و این معادن طلا خاندانی بوده به نام «کسترلی»؛ لنِ دانا میآد اینها رو فریب میده و مال و اموالشون رو از دستشون درمیآره. میتونید بین سرسی لنیستر و لن دانا شباهتهایی پیدا کنید، هرچند میشه با اطمینان گفت لن با اینکه توی کار فریبدادن بوده، اقلاً بهاندازهی سرسی منفور نبوده و به هر شیوهای کارش رو جلو نمیبرده.
لنیسترها از سمت مادری به لن دانا وصلن و از سمت پدری به اندالها. شعار رسمیشون «غرش مرا بشنو» hear me roar هست، اما مشهورترین گفتهی لنیسترها اینه: «لنیسترها همیشه قرضشون رو پرداخت میکنن.» پیش از تارگرینها، لنیسترها به خودشون میگفتن «شاهان صخره».
«میدان آتش» یا the field of fire نام جنگیه که شاه صخره جنگید تا زیر سلطهی تارگرینها نره. شاه «لورن یکم لنیستر» با شاهِ سرزمین ریچ، «مرن نهم گاردنر»، متحد شد و سپاهی به شمار پنجاهوپنجهزار نفر گرد هم آورد. حالا سپاه ایگون چه تعدادی داشت؟ دههزار نفر. بیشترشون هم وفاداریشون شکننده بود.
سپاه تارگرین درهم کوبیده شد، اما ایگون شکست نخورد. در تاریخ فتح، تنها باری که هر سه اژدها با هم آتشافروزی کردن، به همین «میدان آتش» برمیگرده. جنگی که نامش به خوبی توصیفش میکنه. شعلههای سه اژدها با هم ترکیب میشن و چنان جهنمی برای سپاهیان لنیستر و گاردنر به پا میکنن که سرباز پیاده و شوالیه و وارث تاجوتخت با هم میسوزن.
پس از این نبرد، لنیسترها زانو میزنن و شاه لورن والی غرب میشه.
خاندان تایرل
تایرلها به حاصلخیزترین سرزمین وستروس اشراف دارن و به همین علت ثروتمندن. تنها خاندانی که ازشون ثروت بیشتری داره، خاندان لنیستره. بهخاطر اینکه توی سرزمین ریچ هیچوقت با کمبود مواد غذایی روبهرو نمیشن و بهعلت جمعیت زیادی که اون منطقه داره، تایرلها میتونن بزرگترین سپاهها رو گرد هم بیارن. از اون گذشته، خاندان ردواین و لردهای جزایر سپر هم از پرچمدارهای خاندان تایرل هستن و چنان ناوگانی دارن که با ناوگان پادشاه برابری میکنه.
پس از مرگ شاه مرن نهم گاردنر در میدان آتش، کسی توی قلعهی هایگاردن باقی نمیمونه مگر مباشر این خاندان، «هارلن تایرل». بله، تایرلها در گذشته مباشر بودهان و از خودشون چیزی نداشتن.
بعد از کشتهشدن شاهشون، هارلن تایرل هایگاردن رو به ایگون فاتح تسلیم میکنه. ایگون هم دستی به سرش میکشه و میگه این قلعه مال تو، از این به بعد حواست به سرزمین ریچ و جنوب باشه. و به این ترتیب خاندان تایرل هم عالیرتبه میشه.
شعار تایرلها «با قدرت رشد میکنیم» growing strong هست، اما اونها هیچوقت نتونستن والی خوبی برای جنوب باشن. سرزمین دورن در گذشته جزئی از وستروس نبود و مارتلها هیچوقت مقابل ایگون فاتح زانو نزدن. به همین علت تایرلها و مارتلها دفعات زیادی با هم جنگیدند. حتی در زمان شاه رابرت باراتیون هم کینهی بین این دو خاندان زنده بود.
خاندان مارتل
حتماً پرچم خاندان مارتل رو دیدید. یه نیزه که از خورشید عبور کرده. در گذشته نماد خاندان مارتل فقط یه نیزه بود. اما در دوره جنگهای روینیش، وقتی «ملکهی جنگجو نایمریا» به دورن اومد، «مورس مارتل» باهاش ازدواج کرد. به این ترتیب، خاندان مارتل که در برابر خاندان یرنوود قدرت چندانی نداشت، با نیروهای نایمریا متحد شد و تونست کل دورن رو زیر پرچم خودش ببره. از اون موقع پرچم خاندان مارتل تغییر پیدا کرد و خورشید که نماد نایمریا بود، به اون اضافه شد.
نسل مارتلها به اندالها برمیگرده، اما بعد از وصلت با نایمریا، سنتهاشون تغییر پیدا کرد و بیشتر به اهالی روینار (سرزمین ملکه نایمریا) نزدیک شد. برای همین هم هست که فرهنگ دورنیها حالا با تمام وستروس متفاوته و شباهتهایی به اسوسیها دارن. همون موقع بود که نایمریا مورس مارتل رو پرنس دورن نامید و مارتلها همردهی شاهها شدن.
تارگرینها هر جنگی رو که میباختن، با اژدهایانشون تلافی میکردن و به همین ترتیب موفق شدن تمام وستروس رو بگیرن. ایگون فاتح هیچوقت ارتش بزرگی نداشت، اما وقتی با بالریون سیاه به شمال رفت، برای نخستین بار تاریخنگاران میتونستن بدون دورغ گفتن بنویسن «شاه شمال زانو زد».
اما دورنیها از اژدها نمیترسیدن.
وقتی «مِریا مارتل»، پرنسس دورن مقابل ایگون زانو نزد، چند سال بعد نخستین جنگ دورنی آغاز شد. دورنیها استراتژی خوبی داشتن. تا سروکلهی اژدها پیدا میشد، مریا مارتل غیبش میزد. تارگرینها میاومدن میدیدن قلعه خالیه، کسی نیست، میگفتن خب ما پیروز شدیم. یه قلعهدار میذاشتن اونجا و خودشون برمیگشتن. ولی طولی نمیکشید که دورنیها از توی سایهها بیرون میاومدن و اون قلعهدار بدبخت رو میکشتن. اولین قلعهدار کسی نبود جز جان رازبی. کسی که خود مریا مارتل شخصاً کشت.
جنگ با دورنیها برای ایگون طاقتفرسا بود. بااینکه حداقل یه دور تمام قلعههای دورنی رو به آتش کشید و سعی کرد بینشون تفرقه بندازه، باز هم موفق نشد دورنیها رو به زانو دربیاره و به مریا مارتل غالب بشه. برای مدتها دورن از وستروس و سلطنت تارگرینها جدا بود و استقلال داشت.
«تعظیمناکرده، ناخمیده، ناشکسته» unbowed, unbent, unbroken؛ شعار مارتلها به خوبی توصیفشون میکنه.
خاندان همایونی تارگرین
آنها پادشاهان اندالها، نخستین انسانها، روینار و لردهای هفتپادشاهی بودند. آنها تنها بازماندگان واقعهی «ضلالت والریا» یا the doom of valyria محسوب میشوند. تارگرینها از چهل خاندان اژدهاسالار والریا بودند که دوازده سال پیش از نابودی والریا از آنجا به جزایر دراگوناستون رفتند و بیش از یک قرن همانجا زندگی کردند. تااینکه ایگون و خواهرانش تصمیم به فتح وستروس میگیرند و نخستین جنگها را میآغازند. (ببخشید کانال عوض شد یهویی، زانو زده بودیم باید محترمانه حرف میزدیم!)
تارگرینها میتونن حرارت زیادی رو تحمل کنن و عدهای از اونها این توانایی رو دارن که رویاهایی از آینده ببینن. درواقع همین تواناییشون باعث شد پیش از ضلالت والریا و اون اتفاق شوم که تمام والریا رو نابود کرد، از اونجا برن و پشتسرشون رو هم نگاه نکنن. (دنریس هم چنین رویایی رو دیده: پایتخت که غرق در برف یا خاکستر هست.)
دربارهی تارگرینها اونقدر حرف هست که جورج آر. آر. مارتین یه کتاب کامل دربارهشون نوشته، اما جالبه بدونید در جنگ با دورنیها، ملکه رینیس تارگرین و اژدهاش مراکسس کشته شدن. همچنین دورنیها قاتلی رو استخدام کردن تا جون پادشاه ایگون فاتح رو بگیره، که البته ناموفق بود و به ایجاد گارد پادشاهی منجر شد.
تارگرینها کمابیش سیصد سال به وستروس فرمانروایی کردن و جنگهای بسیاری رو جنگیدن. چه جنگ با دورن، چه جنگ با شورشیهایی مثل کرکسشاه و مذهبیهای متعصب. بارها هم درگیر جنگ داخلی شدن. مثل واقعهی رقص اژدهایان که به کشتهشدن تارگرینها و اژدهایان زیادی منجر شد و چنان خونین بود که تاریخنگارها با ترس و لرز ازش یاد میکنن. بعدها درگیر جنگ داخلی دیگهای شدن با شاخهای از خاندان خودشون، خاندان «بلکفایر». تا پیش از قیام «رابرت باراتیون» این ماجرا ادامه داشت.
سخن تارگرینها چیزی نیست جز «خون و آتش»؛ بهترین شعار برای جنونزدگان شکوهمند. اونها شاههای خوب و عادل، شاههای پلید و شریر، ملکههای جنگجو، شهریارهای جاهطلب، شوالیههای نامآور، دیوانه، فاتح، عاشق، معشوق و اژدهاسوار بودن.
تارگرینها به بدترین نحو سقوط میکردن، چون بیشتر از همه اوج میگرفتن.